بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل

 

به هيزم شکن ماهري کاري دريک تجارتخانه بزرگ چوب پيشنهاد شد و او قبول کرد.
 
حقوق پيشنهادي و همه شرايط کار فوق العاده بود و به همين خاطر هيزم شکن عزمش را جزم کرد که تمام تلاشش را به کار بندد و کار را به نحو احسن انجام دهد.
 
کارفرما تبري به او داد و او را به محل کارش برد.
روز اول هيزم شکن قصه ما 15 درخت انداخت.

 

کارفرما براي کار خوبش از او تشکر کرد و گفت که اگر همين گونه ادامه دهد پاداش خوبي خواهد داشت.

 اين تشويق باعث شد هيزم شکن درکارش انگيزه بيشتري پيدا کند.

 روز بعد هيزم شکن بيشتر تلاش کرد ولي اين بار 10 درخت انداخت. روز سوم حتي از روز دوم هم بيشتر سعي کرد ولي فقط 7 درخت را توانست قطع کند.

 هر روز که مي گذشت تعداد درختها کمتر مي شد.

هيزم شکن در کار خود مانده بود. بنابراين تصميم گرفت موضوع را با دوست دانايش در ميان بگذارد.

 دوستش پس از شنيدن سخنان او گفت:

آخرين بار کي تبرت را تيز کردي؟

 هيزم شکن گفت: تيز؟؟؟ وقت نداشتم تيزش کنم!

چون سرم گرم قطع کردن درخت ها بودم!!!
 

 گاهي در زندگي لازم است که کمي دست از فعاليت برداريم و نگاهي به خود و داشته هايمان بيندازيم. چيزهايي که داريم هميشه کافي و کامل نيستند. کليد موفقيت اين است که هر چند وقت يک بار تبر وجودمان را تيز کنيم!

 




تاریخ: 11 فروردين 1391برچسب:تبر,تیز,هیزم شکن,داستان هیزم شکن,,
ارسال توسط

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد