مطلب ارسالی ازخانم صمدی
بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل

یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...




به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :


همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.


یک کم کنجکاوی پشت "
همین طوری پرسیدم"هست.

قدری احساسات پشت "
به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "
چه میدونم" هست.

و اندکی درد پشت "
اشکالی نداره" هست.



زندگی چون گل سرخ است


پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!



نظرات شما عزیزان:

شهرام
ساعت21:04---30 بهمن 1391
بَعضی آدَم ها را نِمیشَوَد داشت،

فَقَط میشَوَد یِک جورِ خاصی دوستِشان داشت،

بَعضی آدَم ها اَصلاً بَرایِ این نیستَند که بَرای تو باشَند یا تو بَرایِ
...
اَن ها،اَصلاً به آخَرَش فِکر نِمیکُنی،

آن ها بَرایِ اینَند که دوستِشان بِداری،اَن هَم نَه دوست داشتَنِ

مَعمولی،نَه حَتی عِشق،

یِک جورِ خاصی دوست داشتَن که اَصلاً هَم کَم نیست،

این آدَم ها حَتی وَقتی که دیگَر نیستَند هَم دَر کُنجِ دِلَت تا اَبَد یِک جورِ

خاص دوست داشته خواهَند شُد...


صابر
ساعت0:21---30 بهمن 1391
ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام…


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: یک شنبه 27 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط