ارزو-مطلب ارسالی ازعزیز زاده
بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل

 همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....


 

 سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!

 



نظرات شما عزیزان:

عزیززاده
ساعت7:08---31 فروردين 1391
پاسخ:ممنونم اقای عظیمی بله واقعا اینطوریه

شهرام
ساعت19:08---30 فروردين 1391
مثل همیشه عالی.همه ما یه جورایی مثل اون درختیم.اونی که اون بالاست خودش میدونه چیکار میکنه.کاش ما هم یکمی میفهمیدیم.کاش درک میکردیم که اینا همش سرنوشته

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 30 فروردين 1391برچسب:آرزو,درخت,تخته سیاه,عاقبت,
ارسال توسط