کلاه فروش ومیمونها
بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.

 

تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!

بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند.

او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.

میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد. سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.

پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.

او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند.

او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند.

نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!

یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!



نظرات شما عزیزان:

solmaz
ساعت9:22---23 فروردين 1391
سلام

ممنونم بابت معرفی . لینک شدید
پاسخ:سلام.ممنون که اومدی.شما هم لینک شدین


نمین رایانه
ساعت0:18---23 فروردين 1391
پاسخ:سلام.همچنین.

م.ر.ك
ساعت15:35---22 فروردين 1391
سلام

خيلي قشنگ بود دستت درد نكنه

موفق باشيپاسخ:سلام.ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:داستان,کلاه فروش,میمون,داستان جالب,
ارسال توسط شهرام